سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آپلود عکس

صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
< 1 2 3 4 >

91/10/24
8:55 ع

امام محمد باقر(ع ) نقل می فرماید:در میان بنی اسرائیل ، عابدی به نام جریح بود. او همواره در صومعه ای به عبادت می پرداخت .روزی مادرش نزد وی آمد و او را صدا زد، او چون مشغول عبادت بود به مادرش پاسخ نداد، مادر به خانه اش بازگشت . بار دیگر پس از ساعتی به صومعه آمد و جریح را صدا زد، باز جریح به مادر اعتنا نکرد. برای بار سوم باز مادر آمد و او را صدا زد و جوابی نشنید.از این رفتار فرزند دل مادر شکست و او را نفرین کرد.فردای همان روز، زن فاحشه ای که حامله بودنزد او آمد و همان جا درد زایمانش گرفت وبچه ای را به دنیا آورده و نزد جریح گذاشت و ادعا کرد که آن بچه فرزند نامشروع این عابد است .این موضوع شایع شد و سر زبان ها افتاد. مردم به یکدیگر می گفتند: کسی که مردم را اززنا نهی می کرد و سرزنش می نمود، اکنون خودش زنا کرده است .ماجرا به گوش شاه وقت رسید که عابد زنا کرده است . شاه فرمان اعدام عابد را صادر کرد. در آن هنگام که مردم برای اعدام عابد جمع شده بودند، مادرش آمد و وقتیاو را آن گونه رسوا دید، از شدت ناراحتی به صورت خود زد و گریه کرد.جریح به مادر رو کرد و گفت :- مادرم ساکت باش ! نفرین تو مرا به اینجا کشانده است ، و گرنه من بی گناه هستم .وقتی که مردم این سخن را از جریح شنیدند به عابد گفتند:- ما از تو نمی پذیریم ، مگر اینکه ثابت کنی این نسبتی که به تو می دهند دروغ است .عابد (که در این هنگام مادرش دیگر از او نارضایتی نداشت ) گفت :- طفلی را که به من نسبت می دهند، پیش من بیاورید!طفل را آوردند و او با زبان واضح گفت :- پدرم فلان چوپان است .به این ترتیب ، پس از رضایت مادر، خداوند آبروی از دست رفته عابد را بازگردانید، و تهمت هایی که مردم به جریح می زدند برطرف شد.پس از آن ، جریح سوگند یاد کرد که هیچ گاه مادر را از خود ناراضی نکند و همواره در خدمت او باشد.


  

91/10/24
8:45 ع

نهایت عشق ! یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیشاز این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرشرا تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترینمونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.›› قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط بهکسی حمله می کند که حرکتی انجاممی دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. ‹ ›


  

91/10/21
12:46 ع

راز سجده ی طولانی سجده اش طولانی شده بود. تعجب کردیم. نماز جماعت و این سجده تا بهحال از پیامبر ندیده بودیم گفتیم شاید وحی نازل شده. نماز که تمام شد جلورفتیم علتش را پرسیدیم. فرمود: حسن بر گردنم سوار شده بود. دلم نیامد او را پایین بیاورم منتظر ماندمخودش پایین بیاید. گفتیم : یا رسول الله با دیگران اینطور رفتار نمی کنید. فرمود: حسن ریحانه من است هر کس می خواهد به بهتر و مهتر بهشت نگاه کند به حسن نگاه کند. خدا دوست داران تو را دوست دارد از کوچه ها می گذشتیم. حسن را دیدیم. بازی می کرد. پیامبر قدم هایش را تندتر کرد . رسید نزدیکش . دست هایش را باز کرد ، می خواست بغلش کند . او اما به این طرف و آن طرف می دوید . پیامبر هم به دنبالش ؛ هر دو می خندیدند .او را گرفت .دستی کشید روی سرش ، بوسیدش . فرمود :" تو از منی ، من از تو . خدا دوست دارد هر که تو را دوست داشته باشد." پسر پیامبر شترعایشه برای شان شده بود بت پِهِنش را می بردند برای تبرک . می گفتند بوی مشک و عنبر میدهد . شتر را که می کشتند کار تمام بود و تکلیف جنگ هم مشخص . علی نیزه را داد دست محمد بن حنفیه ، دلاور عرب بود . رفت تا نزدیک شتر ولی نتوانست بکشدش.برگشت پیش پدر. علی نیزه را گرفت . داد دستحسن . صدای لشکرکه بلند شد فهمیدند شتر عایشه کشته شده. صورت محمد قرمز شده بود . از پدرخجالت می کشید . علی آمد جلو ، سرمحمد را گرفت بالا : "محمدم شرمنده نباش . تو پسر منی ولی حسن پسر پیامبراست ." سپاه امام عده ای مسلمانان ظاهر نما آمدند برای دادن شعار. عده ای حریص و آزمند آمدند برای کسبغنائم عده ای از بازماندگان صفین آمدند برای کشتن معاویه عده ای متعصب قبیله ای آمدند، برای تسویه حساب های شخصی تعداد انگشت شماری شیعه همه با هم شدند سپاه امام. خیانت خواص عبیدالله پسر عباس، فامیل امام، اولین کسی بود که مردم را دعوت کرد به جنگ با معاویه. می خواست انتقام خون دوپسرش را بگیرد. شد فرمانده سپاه امام با دوازده هزار سرباز، تعهد داد. قسم خورد در حضور مردم. شبانه به سپاه دشمن پیوست، با هشتهزار سرباز. وعده ی ریاست و سکه های معاویه فریبش داد. شرایط صلح با معاویه - به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کنی. - ولیعهد انتخاب نکنی، حکومت بعد از تو از آن حسن و اگر نبود حسین است. - از علی جز به نیکی یاد نکنی. - یاران و شیعیان علی را امان دهی. - خطر و مزاحمت برای حسن بن علی وبرادرش ایجاد نکنی. این ها شرایط صلح بود با معاویه. زیر پا گذاشتن صلح - شیعیان را دست و پا می برید و به قتل می رساند. - توهین به علی بیشتر از همیشه شد. - دوستداران علی کافر شمرده شدند، مالشان غارت شد، خانه شان ویران. خودشان را شکنجه می دادند. - یزید ولیعهد معاویه شد. معاویه گفته بود بعد از صلح، عهدی را که با حسن بن علی بسته ام را زیر پا می گذارم. پیام تسلیت پیام تسلیت داده بودند برای امام ؛ دخترش از دنیا رفته بود برایشان نوشت : " دخترم رفت جایی که گذشتگان رفته اند ، آیندگان هم می روند." خوف از خدا رنگش پریده بود. صورتش هم زرد. بند بند بدنش می لرزید ؛ داشت وضو می گرفت . زردی صورت و لرزش زانوانش بیش ترشد ؛ به نماز ایستاده بود. چه شتر خوبی وارد اتاق شد. حسن و حسین را دید , نشسته اند بر پشت پیامبر . سواریشان می داد . گفت : بَه بَه , چه شتر خوبی دارید شما !!! پیامبر فرمود : "سلمان ! من هم سواران خوبی دارم " عزیز ترینها روز مباهله . قرار بود پیامبر و علمای نصرانی جمع شوند , دعا کنند تا خدا هر که را به حق نیست نابود کند . آمدند پیامبر را دیدند , آمده با علی و فاطمه و حسن و حسین ؛ عزیز ترین کسانش . گفتند :" اگر محمد برحق نبود جرات نمی کرد حسن و حسین را بیاورد , اصحابش را می آورد. اگر مباهله کنیم , یک مسیحی هم بر روی زمین نمی ماند." از مباهله خودداری کردند . هدیه ی خدا به مردم پیامبر بود و علی . ابوبکر و عمر و عثمانهم با عده ای از مهاجرین و انصار نشسته بودند دور پیامبر , حرفهایش را گوش می کردند . حسن از دور می آمد . پیامبر دیدش . فرمود : " حسن را ببینید ؛جبرئیل هدایتش می کند , میکائیل هوایش را دارد , پاره ی تن من است , پدرم فدایش شود." بلد شد . اصحاب هم با او به استقبال حسن رفتند . دستش را گرفت , آورد نشاندکنارش , نگاهش را از او بر نمی داشت . فرمود : " این پسر هدیه ای استاز طرف خدا برای مردم, بعد از من هدایتشان می کند , متولی کارهایم می شود , سنتم را زنده نگه می دارد . هر کس که قدرش را بداند و گرامیش بدارد مرا گرامی داشته , خدا او را رحمت کند ." دو درخت بهشتی آنشب که مرا به آسمان بردند , داخل بهشت شدم . درختی دیدم , بوی خوشی داشت . زیباییش مبهوتم کرده بود . میوه اش اما از خودش بیشتر . درخت دیگری هم دیدم . مثل قبلی . از جبرئیل پرسیدم : " این دو درخت از تمام درختان بهشت بهترند , نامشان چیست ؟" پاسخ داد :" یارسول الله ! اولی حسن است, دومی حسین." پیشگویی امام گاوی را می بردند تا ذبحش کنند . امامفرمود : " این گاو حامله است . پیشانی وسر دم گوساله اش هم سفید است." راه افتادیم , رفتیم پیش قصاب . سرش را که برید و شکمش را که شکافت , دیدیم گوساله ای با همان مشخصات در شکم دارد . برگشتیم . پرسیدیم :" پسر رسول خدا ! جز خدا هیچ کس نمی داند چه چیز در رحم هاست . حتی فرشته ها هم نمی دانند . تو چگونه فهمیدی ؟" فرمود :" چیزهایی که آنها نمی دانند , ما می دانیم ." 4004 در نُخَیله بود . با معاویه نشسته بودند زیر سایه چند نخل . معاویه پرسید:"شنیده ام که پیامبر به نخل که نگاه می کرده می گفته چقدر خرما دارد. درست هم می گفته . حسن, تو هم علمش را داری ؟ می دانی این نخل چند خرما دارد ؟!" ادامه دارد...


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
صفحات اختصاصی
 
حکایت از زندگی امام رضا (ع) اس ام اس عاشقانه کودک و خدا معبد شیوا داستان جالب دختر جن زده داستان سید و جن زندگی نامه حضرت هود(ع) amamam کاش حرف دلمو میزدم دختر و پیرمرد عروسک بافتنی حتمآ حتمآ بخونید خیلی قشنگه 11درس جالب در زندگی درقالب داستان قسمت اول 11درس در زندگی درقالب داستان قسمت دوم 11درس جالب در زندگی در قالب داستان قسمت سوم 11درس جالب در زندگی در قالب داستان قسمت چهارم(آخر) احضار روح با نعبکی فرگون نرم افزار مذهبی فوق العاده زیبا و کارامد اوقات شرع در این پست از سایت Apktops قصد معرفی یکی از کاملتر دانلود مارکت رایگان Aptoide گنجینه ای از نرم افزار دانلود یکی از قوی ترین نرم افزار پنهان سازی عکس ها دانلود نرم افزار مخفی سازی عکس ها و فیلم های مورد انلود نرم افزار فوق العاده اس ام اس طلایی برای آند دانلود نسخه کاملا آفلاین از نرم افزار مترجم گوگل ب دانلود نرم افزار فوق العاده ویجت هواشناسی آندروید دانلود بازی تهرون 2 با شخصیت محبوب کلاه قرمزی برای این خانه در یکی از شهرهای سوئیس واقع شده است جودو مبارزه جودو با کیوکوشین نیمباز س ام اس زیبا اس ام اس نیمه شب اعداد و ارقام جذاب جذاب‌ترین منتخبی از عکس های معروف و دیدنی عـجیب ترین میـوه هـای جهـا معماری جهان شاهکارهای معماری در سراسر دنیا هر یک داستان‌ها برا دوربیـن مخفـی های جالـب و عجیـب
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ