سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آپلود عکس

صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

91/11/3
2:1 ص

درس هفتم : یک شب، حدود ساعت یازده ونیم، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که می‌بارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوانسفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که این ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان در آمریکا بود. مرد جوان آن زن سیاه‌پوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران نجات یابد؛ بعد مسیرش را عوض کرد وبه ایستگاه قطار رفت و از آنجا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود. زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را از اوپرسید. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آورده‌اند. یادداشتى هم همراهش بود با این مضمون: "از شما به خاطر کمکى کهآن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هایم، که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آنکه شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از اینکه چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به دیگران دعا می‌کنم." ارادتمند: خانم ... نتیجه اخلاقی : چترها را باید بست، زیر باران باید رفت و دنیا رو با تمام دوست داشتنی هاش احساس کرد! درس هشتم : در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى مخفی شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنارسنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند؛ امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند! سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد اززور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کردو دید که پر از سکه‌هاى طلا و یادداشتى از جانب شاه بود که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. نتیجه اخلاقی : آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم و آن چیزی نبود جز اینکه هرمانع، فرصتی است! درس نهم : روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: "من کور هستم لطفا کمک کنید." روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
صفحات اختصاصی
 
حکایت از زندگی امام رضا (ع) اس ام اس عاشقانه کودک و خدا معبد شیوا داستان جالب دختر جن زده داستان سید و جن زندگی نامه حضرت هود(ع) amamam کاش حرف دلمو میزدم دختر و پیرمرد عروسک بافتنی حتمآ حتمآ بخونید خیلی قشنگه 11درس جالب در زندگی درقالب داستان قسمت اول 11درس در زندگی درقالب داستان قسمت دوم 11درس جالب در زندگی در قالب داستان قسمت سوم 11درس جالب در زندگی در قالب داستان قسمت چهارم(آخر) احضار روح با نعبکی فرگون نرم افزار مذهبی فوق العاده زیبا و کارامد اوقات شرع در این پست از سایت Apktops قصد معرفی یکی از کاملتر دانلود مارکت رایگان Aptoide گنجینه ای از نرم افزار دانلود یکی از قوی ترین نرم افزار پنهان سازی عکس ها دانلود نرم افزار مخفی سازی عکس ها و فیلم های مورد انلود نرم افزار فوق العاده اس ام اس طلایی برای آند دانلود نسخه کاملا آفلاین از نرم افزار مترجم گوگل ب دانلود نرم افزار فوق العاده ویجت هواشناسی آندروید دانلود بازی تهرون 2 با شخصیت محبوب کلاه قرمزی برای این خانه در یکی از شهرهای سوئیس واقع شده است جودو مبارزه جودو با کیوکوشین نیمباز س ام اس زیبا اس ام اس نیمه شب اعداد و ارقام جذاب جذاب‌ترین منتخبی از عکس های معروف و دیدنی عـجیب ترین میـوه هـای جهـا معماری جهان شاهکارهای معماری در سراسر دنیا هر یک داستان‌ها برا دوربیـن مخفـی های جالـب و عجیـب
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ